مادر دوباره میرود سراغ موفقیت های او،
مردمی كه در هر 2 سوی اقیانوس آتلانتیك دیوانه «Flea» (كك) هستند:«بیش از همه از این خوشم می آید كه مردم عاشقش هستند.
فكر میكنم به این دلیل عاشقش هستند كه ساده است، فروتن است، آدم خوبی است.
همیشه به دیگران فكر میكند و مطمئن میشود كه همه اطرافیانش روبراه هستند؛
والدین اش، برادر و خواهرها، بچه های شان، خاله و عموزاده ها. همیشه به خانواده اش فكر میكند.
بله،
من مادرش هستم و یك مادر وقتی از بچه هایش حرف میزند، از تخم چشم هایش، همیشه خوب میگوید اما لئو قلب بزرگی دارد.»
یك مادر آینده فرزندش را چطور میبیند؟
«در زمینه فوتبال، امیدوارم مثل پله، مثل مارادونا تاریخ ساز شود، امیدوارم جلو برود، خیلی جلو ولی ورای همه، به عنوان مادر از خدا میخواهم خوشبخت باشد، خانواده داشته باشد،زندگی كند چون هنوز واقعا زندگی نكرده.
او خودش را با دل و جان وقف فوتبال كرده. نه بیرون میرود و نه خیلی از كارهایی را كه جوانان همسن و سالش انجام میدهند، انجام میدهد.
به این خاطر امیدوارم زندگی فوق العاده ای داشته باشد. لیاقتش را دارد.»
هوا بیرون پنجره تاریك شده، رفت و آمد ماشین ها هم بی نظم تر شده اتوبوس ها، ون های زهوار دررفته، ماشین هایی كه پشت سر ابری از دود به جای میگذارند، یك گاری پر از كهنه جات كه اسبی لاغر میكشدش و مردمی پرشمار كه به سمت مغازه ها و ایستگاه های اتوبوس میروند؛
سلیا باید برود خانه، ماریا سول، كوچك ترین فرزند خانواده در خانه منتظرش است.
مارسلا باید برونو را از مدرسه فوتبال بردارد،باران می آید و سلیا اصرار میكند كه میهمان هایش را تا وسط شهر برساند؛
میروند تا ماشین را بیاورد،
دم در چند كلمه آخر با مارسلا درباره ترس های یك مادر- مصدومیت، پولی كه میتواند یك نفر را مغرور كند- رد و بدل میشود: «در حال حاضر، بچه های من و لئو واقع بینی شان را از دست نداده اند؛
من، خانواده ام و خانواده خواهرم در همان شهری زندگی میكنیم كه در آن به دنیا آمدیم، در همان خانه همیشگی، محله دیگری نرفته ایم، نخواسته ایم ریشه هایمان را رها كنیم و بچه ها هم مثل همیشه اند. امیدوارم هیچ وقت عوض نشوند. امیدوارم آنچه برای دیگر بازیكنان اتفاق افتاده، آنهایی كه خودشان را در شهرت گم كرده اند، برای آنها رخ ندهد.»
یك فولكس واگن خاكستری كنار پیاده رو می ایستد، سلیا در خیابان های جنوبی روساریو سریع میراند؛
از كنار مدرسه قدیم لئو رد میشود و میگوید:«دانش آموز خوبی نبود،یك كم تنبل بود.»
از كنار «تیرو سوئیسو»، باشگاه ورزشی كه مهاجران منطقه «تسینو» در 1889 آن را بنا نهادند، میپیچد راست،2 تا بچه بی توجه به ماشین، حسابی جذب بازی شان، پا به توپ به تاخت میدوند؛ سلیا می گوید:
«لیونل این شكلی بود...»
پایان فصل اول.
مردمی كه در هر 2 سوی اقیانوس آتلانتیك دیوانه «Flea» (كك) هستند:«بیش از همه از این خوشم می آید كه مردم عاشقش هستند.
فكر میكنم به این دلیل عاشقش هستند كه ساده است، فروتن است، آدم خوبی است.
همیشه به دیگران فكر میكند و مطمئن میشود كه همه اطرافیانش روبراه هستند؛
والدین اش، برادر و خواهرها، بچه های شان، خاله و عموزاده ها. همیشه به خانواده اش فكر میكند.
بله،
من مادرش هستم و یك مادر وقتی از بچه هایش حرف میزند، از تخم چشم هایش، همیشه خوب میگوید اما لئو قلب بزرگی دارد.»
یك مادر آینده فرزندش را چطور میبیند؟
«در زمینه فوتبال، امیدوارم مثل پله، مثل مارادونا تاریخ ساز شود، امیدوارم جلو برود، خیلی جلو ولی ورای همه، به عنوان مادر از خدا میخواهم خوشبخت باشد، خانواده داشته باشد،زندگی كند چون هنوز واقعا زندگی نكرده.
او خودش را با دل و جان وقف فوتبال كرده. نه بیرون میرود و نه خیلی از كارهایی را كه جوانان همسن و سالش انجام میدهند، انجام میدهد.
به این خاطر امیدوارم زندگی فوق العاده ای داشته باشد. لیاقتش را دارد.»
هوا بیرون پنجره تاریك شده، رفت و آمد ماشین ها هم بی نظم تر شده اتوبوس ها، ون های زهوار دررفته، ماشین هایی كه پشت سر ابری از دود به جای میگذارند، یك گاری پر از كهنه جات كه اسبی لاغر میكشدش و مردمی پرشمار كه به سمت مغازه ها و ایستگاه های اتوبوس میروند؛
سلیا باید برود خانه، ماریا سول، كوچك ترین فرزند خانواده در خانه منتظرش است.
مارسلا باید برونو را از مدرسه فوتبال بردارد،باران می آید و سلیا اصرار میكند كه میهمان هایش را تا وسط شهر برساند؛
میروند تا ماشین را بیاورد،
دم در چند كلمه آخر با مارسلا درباره ترس های یك مادر- مصدومیت، پولی كه میتواند یك نفر را مغرور كند- رد و بدل میشود: «در حال حاضر، بچه های من و لئو واقع بینی شان را از دست نداده اند؛
من، خانواده ام و خانواده خواهرم در همان شهری زندگی میكنیم كه در آن به دنیا آمدیم، در همان خانه همیشگی، محله دیگری نرفته ایم، نخواسته ایم ریشه هایمان را رها كنیم و بچه ها هم مثل همیشه اند. امیدوارم هیچ وقت عوض نشوند. امیدوارم آنچه برای دیگر بازیكنان اتفاق افتاده، آنهایی كه خودشان را در شهرت گم كرده اند، برای آنها رخ ندهد.»
یك فولكس واگن خاكستری كنار پیاده رو می ایستد، سلیا در خیابان های جنوبی روساریو سریع میراند؛
از كنار مدرسه قدیم لئو رد میشود و میگوید:«دانش آموز خوبی نبود،یك كم تنبل بود.»
از كنار «تیرو سوئیسو»، باشگاه ورزشی كه مهاجران منطقه «تسینو» در 1889 آن را بنا نهادند، میپیچد راست،2 تا بچه بی توجه به ماشین، حسابی جذب بازی شان، پا به توپ به تاخت میدوند؛ سلیا می گوید:
«لیونل این شكلی بود...»
پایان فصل اول.
منبع:دوکسی ها