17 سپتامبر 2000

می گویند در اسپانیا و آرژانتین به یك زبان حرف زده می شود و در عمل هم زبان هر دو كشور «كاسته یانو» است؛
 
ولی تفاوت ها فراوانند كه فقط به معنای یك سری كلمات خاص یا اصطلاحات عامیانه (خوب یا زشت) محدود نمی شود؛
این جا مساله تفاوت در روش زندگی و گاه تفاوت در برداشت از زندگی مطرح است. 

تقریباً همه خانواده های آرژانتینی ریشه اسپانیایی یا ایتالیایی دارند؛
 
اما بیش از یك قرن پس از اینكه نیاكان شان شبه جزیره «ایبریا» یا چكمه ایتالیا را ترك كردند و گایه گو (لقب اسپانیایی ها) یا تانو (لقب ایتالیایی ها) شدند، اوضاع به طرز چشمگیری عوض شده. 

گذر زمان بین آنها شكاف انداخته و فرهنگ كاملاً متفاوتی آفریده، آن قدر كه اگر امروز یك نفر زندگی فعلی اش را رها كند و به كشوری كه در آن ریشه دارد، برگردد، جا افتادن در آن برایش ساده نخواهد بود.
 
این كار همیشه چالش سختی است، به خصوص اگر قرار باشد كسی كه با آن روبرو می شود، پسری 13ساله باشد.

خیلی اراده می خواهد كه كودكی، شهر، مدرسه، دوستان، تیمی كه دوست داری، زمین های مالویناس و بیاویستا و بخشی از خانواده را پشت سر جا بگذاری و فراتر از همه اینكه: 
تضمینی هم برای آینده نداشته باشی!.

-لئو مسی و خورخه، پدرش، روساریو را در 16 سپتامبر 2000 به مقصد بارسلونا ترك كردند.
 

بگذارید یك گام عقب برگردیم و دنبال این باشیم كه چرا پدر و پسر دارند سوار پرواز «Aerolineas Argentinas» می شوند تا از اقیانوس اطلس بگذرند، چطور به این نتیجه رسیدند كه شانس شان را در خاك كاتالان امتحان كنند و در سفرشان دنبال چه هستند؟ 



-لئوی 13 ساله اكنون:
 
چهره شناخته شده ای در فوتبال جوانان است، روزنامه ها مطلب 2 صفحه ای درباره اش می نویسند، در لیگ های پایه درباره اش حرف می زنند و حتی در بوینس آیرس، ریورپلاته ارزیابی خیلی خوبی از بازی او داشته.

2 سال قبل، فابیان باسوآلدو، مدافع سابق نیوولز و ریو، چند ماهی نماینده لئو شد و تلاش كرد حرفه او را به بهترین شكل ممكن مدیریت كند، تا اینكه خانواده مسی به این نتیجه رسید كه یكی به این كم سن و سالی، مدیر برنامه لازم ندارد؛
 
اما یك روز دلپذیر در 2000، مارتین مونترو و فابیان سولدینی از ماركا - شركت خرید و فروش بازیكن در روساریو – به شماره 525 خیابان «استادو ایسرائل» آمدند و خودشان را معرفی كردند.

-خورخه، پدر لیونل، نمی خواهد درباره این آدم ها حرف بزند چون داستان كه جلو می رود، معلوم می شود كه آنها كمكی به پسرش نكردند.
 
در حقیقت بیشتر برعكس عمل كردند...
آن قدر كه حتی امروز هم ماجرای دادخواست و فرجام در دادگاه های مختلف ادامه دارد، بحث های حقوقی را كنار بگذاریم و داستان را ادامه دهیم. 

مونترو و سولدینی می خواهند نماینده لیونل شوند.
 

آنها به این نتیجه رسیده اند كه این بچه می تواند در هر تیم بزرگی در ایتالیا یا اسپانیا، از اینتر تا میلان، از رئال مادرید تا 
بارسلونا آینده درخشانی داشته باشد. 

آنها اطمینان می دهند كه رابط ها و دوستان بانفوذی دارند؛
 
مسی ها به سادگی تسلیم وعده های توخالی نمی شوند و تا وقتی كه پسر كوچولوی شان در اروپا تست ندهد، مخارج آن را برعهده نمی گیرند. 

البته با رسمی كه لیندرو دپتریس – پسری كه به اروپا رفته بود تا در تیم جوانان میلان تمرین كند – باب كرد، این كار غیرممكن به نظر نمی رسید.
 
فقط می ماند این كه ببینند دم زدن از این دوست ها و رابط ها حقه نباشد.

نبود:
مونترو و سولدینی در آگوست 2000 به اوراسیو گاگیولی، یكی از همكاران شان دربارسلونا زنگ می زنند.

گاگیولی، اهل روساریو، كه از دهه 1970 در بارسلونا
 خرید و فروش املاك می كرده، با خوسه ماریا مینگلا كار می كند كه واسطه فوتبالی است و سهامدار شماره 2292 بارسا. 
او مشاور نقل و انتقالات خوان گاسپارت، رییس وقت باشگاه است و نامزد آینده انتخاباتی كه به ریاست خوان لاپورتا منجر شد.

مینگلا این طور به یاد می ورد:
 
«یك نوار خانگی از این بچه دیدم، اوراسیو، مارتین و فابیان به من اطمینان دادند كه ارزش یك نگاه را دارد؛
بنابراین به چارلی(توضیح:کارلس رکساچ) زنگ زدم كه دوست نزدیكم است. »

كارلس (كه به چارلی هم معروف است) ركساچ كه در آن زمان مدیر فنی بارسلونا
 بود؛
اضافه می كند: 
«او با من درباره یك بچه واقعاً خوب حرف زد...چیزی شبیه مارادونا.

فكر كردم دارد درباره یك پسر 18یا 19ساله حرف می زند، وقتی سن اش را به من گفتند، غافلگیر شدم.
 

باید واقعاً پدیده می بود تا جذبش شویم؛
 
این جزو سیاست های باشگاه نبود كه بچه ها را از بیرون كاتالونیا جذب كند، یك بازیكن غیراروپایی كه دیگر بماند.

آنها اطمینان دادند كه شبیه او وجود ندارد.
 

خیلی به آمریكای جنوبی سفر می كردم ولی تصمیم گرفتیم او را به 
بارسلونا بیاوریم تا چند هفته ای با ما تمرین كند و مربیان باشگاه بتوانند سر فرصت تماشایش كنند.
این بهترین راه حل بود.

بهتر بود هر وقت آماده بود، همراه خانواده اش به اسپانیا بیاید تا اینكه ما برنامه سفر به آرژانتین را بریزیم؛
 
آن وقت هر اتفاقی ممكن بود بیفتد، ممكن بود مریض شود یا آن هفته نتواند بازی كند... رفتن ما به آنجا كمكی نمی كرد.» 


بنابراین: 

"لیونل یكشنبه 17 سپتامبر 2000 همراه پدرش و فابیان سولدینی وارد مركز ایالت كاتالونیا می شود".
 

اوراسیو گاگیولی؛
 
در فرودگاه«ال پرات» منتظرشان است تا آنها را به هتل پلاسا در «پلاسا د اسپانیا» در دامنه «مونیژوییك» (ت:تپه ای با ارتفاع حدود 180 متر در بارسلونا كه ورزشگاه المپیك در دامنه آن است. این ورزشگاه تا سال 2008 خانه تیم اسپانیول بود) ببرد؛
جایی كه سال ها بعد لئو بازی اولش را برای تیم اصلی در ورزشگاه المپیك انجام می دهد. 


شهر را می شود از پشت پنجره های هتل دید، اگر اوضاع خوب پیش برود، اگر برایش در بارسا
 جایی باشد، اینجا خانه جدیدش خواهد بود.
به آنها یك خانه می دهند، پول، شغلی برای پدرش و شاید حتی تیمی برای رودریگو، برادر بزرگش. 

عجیب به نظر می رسد كه كل خانواده باید به یك پسر 13 ساله اعتماد كنند؛
 
سلیا و خورخه پیش از ازدواج به مهاجرت به استرالیا فكر كرده بودند، آنها دنبال یك زندگی جدید در یك دنیای جدید بودند؛
در آرژانتین اوضاع بد نبود ولی می دانستند كه به چیز بیشتری نمی رسند؛
زندگی شان بهتر نمی شد.


می خواستند فرزندان شان فرصت های جدیدی پیدا كنند و لئو هم می توانست در بارسلونا
 مداوا شود و فوتبالش را در یك باشگاه بزرگ ادامه دهد، همان طور كه لیاقتش را داشت؛ ولی باز هم تصمیم آسانی نبود.

مسی ها بارها و بارها از خودشان پرسیدند كه دارند كار درستی انجام می دهند یا نه؛
 
قبل از رفتن، اعضای خانواده را جمع كردند و از تك تك شان پرسیدند كه می خواهند چه كار كنند و گفتند اگر حتی یك نفرشان هم نخواهد برود، همه در روساریو می مانند.

-تست برای بعدازظهر دوشنبه 18 سپتامبر برنامه ریزی شده است.
 

لئو مبهوت امكانات ورزشی باشگاه شده و مجبورشان می كند مثل توریست های فراوانی كه هر روز برای دیدن نوكمپ می آیند، جلوی یكی از ورودی های «مینی استادی» (ورزشگاه تیم های ذخیره و جوانان) از او عكس بیندازند. 


بعد می رود به رختكن تا لباس عوض كند و به تیم های پایه كه در زمین های دوم و سوم هستند، بپیوندد.
 
او در طول هفته با بچه های هم سن و سال خودش تمرین می كند و یك بازی كوتاه هم انجام  می دهد.

خورخه در سكوت از جایگاه تماشا می كند، همان كاری كه همیشه در زمین های روساریو انجام می داد؛
 
لئو كه نمی خواهد پدرش را ناامید كند فقط در یك بازی 5 گل می زند، یكی دیگر هم زده كه پذیرفته نمی شود!!

پدرش قول داده بود اگر 6 گل بزند، او را ببرد تا یك گرمكن بخرد؛ حالا هم باید به قولش عمل كند. 

همه مربیانی كه او را می بینند، می گویند:
 
این پسر بچه آرژانتینی خیلی خوب بازی می كند ولی این ركساچ است كه باید درباره آینده او تصمیم بگیرد.

چارلی آن طرف دنیا است، در سیدنی استرالیا كه میزبان المپیك است. 

رفته تا مسابقات فوتبال را زیر نظر بگیرد، مسابقاتی كه با فینال اسپانیا – كامرون و قهرمانی آفریقایی ها با پیروزی در ضربات پنالتی به پایان می رسد؛
بنابراین لئو تا 2 اكتبر كه قرار است او برگردد، در بارسلونا ماندگار می شود. 

همه چیز روی هوا است و باید هرچه زودتر حل و فصل شود؛
 
بنابراین برای ساعت 5 بعدازظهر سه شنبه 3 اكتبر قرار یك بازی بین مدرسه فوتبالی های 15، 14 ساله و سال اولی هایی كه قرارداد دارند، در زمین سوم مینی استادی گذاشته می شود.

چارلی می خواهد ببیند لئو جلوی بچه های بزرگ تر از خودش چكار می كند: 

«مستقیم از سر غذا می آمدم و 5 دقیقه دیر به زمین رسیدم،2 تا تیم داشتند بازی می كردند.
مجبور بودم نم نمك دور زمین بدوم تا به نیمكتی كه مربیان آنجا بودند، برسم.
7 یا 8 دقیقه طول كشید تا كل مسیر را دور بزنم اما وقتی روی نیمكت نشستم، تصمیم ام را گرفته بودم.

به ریفه و میگلی (مربیان تیم جوانان) گفتم:
 
باید با او قرارداد ببندیم،همین حالا. 

چی دیده بودم؟
 
یك بچه خیلی ریزه ولی متفاوت، با اعتماد به نفسی باورنكردنی، فرز، سریع و خیلی تكنیكی كه می توانست؛
پا به توپ با حداكثر سرعت بدود و این قابلیت را داشت كه هر كه را سر راهش بایستد، قیقاج بدهد و پشت سر بگذارد؛ تشخیص اش سخت نبود. 

تكنیك اش كه امروز برای همه شناخته شده است، در 13سالگی برجسته تر بود.
 

بعضی بازیكنان برای اینكه بدرخشند به یك تیم نیاز دارند اما او نه.
 

همیشه به آنهایی كه می گویند من كسی بودم كه مسی را كشف كرد، جواب می دهم:
 
اگر مریخی ها هم بازی او را دیده بودند، متوجه شده بودند كه خیلی استثنایی است.» 

رییس موافقت كرده، كار تمام است؛
 
لئو و پدرش 2 روز بعد سوار هواپیما در راه بوینس آیرس هستند و خوشحال برمی گردند خانه. 

چارلی ركساچ از طریق یك واسطه به آنها اطمینان داده به زودی به بارسلونا
 دعوت می شوند تا جزییات قرارداد را مشخص كنند.
خورخه تا امروز هم چارلی را از نزدیك نمی شناسد، اگرچه قبول دارد پسرش به لطف سماجت این مربی است كه برای بارسلونا بازی می كند. 


ماجرا در آن سوی آتلانتیك خوب پیش رفته بود ولی در آخرین لحظات، اوضاع آن قدرها هم آسان پیش نرفت.
 
هنوز موانع زیادی بر سر راه بود. 


ركساچ-كه به بچه پدرالبس (یكی از مناطق بارسلونا) معروف است و از نمادهای باشگاه بارسلونا  به شمار می رود ؛
فنجان قهوه در پیش رو، در كافه ی در هتل «شاهزاده سوفیا» در چند قدمی نوكمپ نشسته و تمام ماجرا را دقیقاً به یاد می آورد:

«اول از همه اینكه:
 
او خارجی بود و قانون اجازه نمی دهد یك بچه خارجی در هیچ كدام از لیگ های سراسری ما بازی كند، این یك مانع بزرگ.

دوم اینكه:
 
او بچه بود و امكان داشت اصلاً بازیكن 
بارسلونا نشود، حالا یا به انتخاب خودش یا به خاطر مصدومیت یا سن اش.

سوم اینکه:
 
پدر و مادرش باید چه كار می كردند؟
اگر به اسپانیا می آمدند، باید برای شان كار پیدا می كردیم.

آخریش اینکه:
 
این پسر مشكل رشد دارد، به درمان نیاز دارد.»

ركساچ می گوید:
 
سبك، سنگین كرده و به این نتیجه رسیده كه تحت هر شرایطی باید ریسك كند و «با او قرارداد ببندیم، چون بازیكن خیلی خوبی است.»
با وجود این، همه در باشگاه این قدر مطمئن نبودند و وقتی زمان تصمیم گیری فرا رسید، دچار تردید شدند.
عده ای لئو را خیلی ریزه و استخوانی می دانند و فكر می كنند فقط یك بازیكن فوتبالدستی است.

چارلی جواب این مخالفت ها را در آستین دارد:
 
«همه بازیكنان فوتبالدستی را بیاورید برای من، همه شان را توی تیم ام می خواهم.»

حتی خوان گاسپارت، رییس باشگاه(وقت)، از او توضیح می خواهد و می پرسد که:
 
ارزشش را دارد كه مسوولیت خانواده یك پسر 13 ساله را برعهده بگیرند.
چارلی می گوید:
بله، این ریسك لازم است.

-در این بین زمان می گذرد. 


اكتبر و نوامبر بی آنكه تصمیمی گرفته شود، سپری می شوند، 4 دسامبر است كه مینگلا به ركساچ زنگ می زند.
 
آنها همدیگر را در رستوران «جامعه تنیس سلطنتی پمپه یی» در «مونیژوییك» می بینند.

اوراسیو گاگیولی – كه در آن زمان نماینده خانواده مسی بود – هم هست. 

او بیش از همه پافشاری می كند:
«چارلی، تا اینجا آمده ایم. 
یا او را بازی می دهی یا این پسر می رود جای دیگری...» 

گاگیولی اضافه می كند:
 
«بلوف نمی زدم،مذاكره با رئال مادرید را شروع كرده بودیم!!!!.» 

ركساچ هم می گوید: 

«آنها به من اعتماد نداشتند، به بارسلونا اعتماد نداشتند، یا موافقتنامه كتبی می خواستند یا این مذاكرات تمام بود. 

 می دانستم كه نمی توانم بگذارم این بچه از دست مان برود، بنابراین یك دستمال قاپ زدم و چیزی به این مضمون نوشتم كه باشگاه قول می دهد اگر شروط توافقی اجرا شود، با لئو مسی قرارداد ببندد، امضایش كردم و به او دادم .
 » 

مینگلا و گاگیولی هم دستمال را امضا می كنند (یادگاری كه به دقت نگهداری شده).
 

این قول شرفی است كه به هرحال كافی نیست؛
 
مسی ها قبل از اینكه چمدان های شان را ببندند و روانه بارسلونا
 شوند، ضمانت می خواهند.

این ضمانت با پرداخت هزینه سفر شروع می شود و با تهیه خانه و شغلی برای خورخه كه مجبور است كارش را در آسیندار رها كند تا همراه پسرش و بقیه اعضای خانواده برود، ادامه می یابد.
 

چارلی ركساچ سخت در تلاش است تا مشكلات را حل كند ولی كار ساده ای نیست:
 
«اول كار نمی توانستیم درباره قرارداد حرف بزنیم چون او بچه بود و قرار بود تا در تیم های پایه بازی كند ولی باید این قرارداد بسته می شد و آن را بستیم.»

8 ژانویه 2001 در «ویاونتو»، رستورانی دیگر در بارسلونا، به توافق نهایی می رسند.
 

خوان لاكوئوا، مدیر وقت بخش فوتبال حرفه ای باشگاه، با خواكیم ریفه، مسوول هماهنگی آكادمی، كه آینده نگر است و می خواهد باشگاه مسی را جذب كند، ملاقات می كند و گزارش ركساچ را می خواهد؛ 

ركساچ خیلی ساده می نویسد:
مسی شگفت انگیز است. 


بنابراین 2 نامه به خورخه مسی نوشته می شود: 

یكی از طرف چارلی كه از نظر ورزشی، توافق شان با مسی ها در بارسلونا را تایید می كند .

دیگری از طرف لاكوئوا در زمینه مسائل مالی كه در آن به مشخصات خانه ای كه قرار است اجاره كنند، مدرسه و 7 میلیون «پزوتا»یی (تقریباً معادل 40 هزار پوند) كه پدر مسی به عنوان دستمزد شغلش در باشگاه می گیرد، اشاره شده.
 

این جور دستمزد دادن به این می ماند كه انگار به خود بازیكن كه فقط اجازه داشته بورس تحصیلی بگیرد، حقوق پرداخته اند.
 
این نامه برای قانع كردن مسی ها كافی است تا بار سفر ببندند؛
15 فوریه 2001، در دل زمستان بارسلونا، كل خانواده وارد فرودگاه كاتالان می شوند. 


پ.ن:این همون قرار دادی که رکساچ مدیر ورزشی وقت بارسا 
برای لئو نوشت(این یه دستمالی با ارزشی بود هم برای بارسا هم برای لئو).